سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکایتک ... ! (سه شنبه 85/10/19 ساعت 11:7 عصر)

پشت پنجره ...

سرگرم تماشای تلویزیون بود که برق رفت . کمی صبر کرد تا بیاید . اما نیامد ... و چون حوصله کاره دیگری نداشت ، آماده شد تا بخوابد ، اما خوابش نبرد ، برای همین ، از پشت پنجره به ستاره های آسمان نگاه کرد . خیلی زیبا بودند . چند تایی هم برایش چشمک زدند ! او هم به رویشان خندید و آنقدر با آنها بازی کرد تا خوابش برد . وقتی بیدار شد همه رفته بودند . از آن به بعد شب ها به جای اینکه تلویزیون تماشا کند ، پشت پنجره می نشست و تا صبح با ستاره ها بازی می کرد ...

اهدنا الصراط المستقیم ...





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 4 بازدید
    بازدید دیروز: 20
    کل بازدیدها: 83540 بازدید
  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •